این که طوفان زده از حادثه ی تقدیرم بس که دریای غمت را به خودم می گیرم درد من ، حال تو و آینه ها تنهاییست بی تو در آینه ها در شُرُف ِ تکثیرم گرچه این فاصله ها، خاطره ها را نو کرد روز و شب یاد " تو " را در بغلم می گیرم بی تو از خاطره ها خاطره ای می ماند بی تو با خوب و بد ِ خاطره ها درگیرم " ابن سیرین " گره ی خواب مرا می فهمد ای " زلیخایی ِ " چشمان شما ... تعبیرم منزوی می شوم و مثل,طوفان,حادثه,تقدیرم,دریای ...ادامه مطلب