- ایل ما در لحظه های عزلت خود جان سپرد از همان روزی که دل را دست زلف ارزان سپرد
- مغز و زبان تنها ترین رویای قصاب است چاقوی تیز و خون همه دنیای قصاب است
- چاقوی تیز و خون همه دنیای قصاب است مغز و زبان رویایی از شب های قصاب است
- لب های تو آوازه ی آواز بنان است گیسوی تو چون رود ارس نرم روان است
- هر چشم به در دوخته ، باید که بسوزد چون جنگل دل سوخته باید که بسوزد
- من از شمال سکوتم تو از جنوب هیاهو شبیه جنگل و ابرم تو هم طراوت آهو
- همه افتاده ایم از چشم دلداری ، به یک نوعی من از وقتی که از چشم تو افتادم شکستم عشق
- نگاه دلفریبت را خدای عشق می دانم من از زیبایی بی حد و مرزت بسکه حیرانم
- موهایت را نبند شعر بلند بیشتر به تو می آید
- من آخرین بازمانده آشویتس ام