یک روز آمد و دل من را به خنده برد

یک روز هم که ساده دلم را شکست ... رفت

وقتی که دید  هستی من وقف او شده است

در لا به لای خاطره هایم نشست ... رفت

رفتی ، برو ، دلی که شکسته است ، خسته است

از روزگار می خورم و دم نمی زنم

من توبه کرده ام که دلم را به هیچکس

هی توبه می کنم ز تو و دل نمی کنم

سهم تو عاشقانه ترین جمله ها ولی

سهم دلم شکستن در خویشتن شده است

رفتی و غنچه های تو با بوسه ای شکفت

یادآوری خاطره ها سهم من شده است

من را برای این همه تنها شدن مخواه

چون تا ابد به پای غم تو نشسته ام

آشفته حالم و دل من مست عشق توست

هرچند بی تو خسته ام و دل شکسته ام

گفتم بیا که با تو به دنیای بی تو باز

بار دگر بدون غم و غصه رو کنم

مگذار دست های تو را مهربان من !

در لابه لای خاطره ها جستجو کنم

گفتی برای خاطره هایم غزل بگو

گفتم که تاب شعر سرودن نمانده است

گفتم که بی تو حال دلم هیچ خوب نیست

احساس شاعرانه که در من نمانده است

من مطمئن به ماندن تو نیستم ولی

من بی تو لحظه ای ؟ !... به چه قیمت قبول نیست

این رسم روزگار و من و تو بدون هم

تنها دوباره این همه مدت ؟!... قبول نیست

یک روز آمد و دل من عاشقانه ریخت

دار و ندار و هستی و خود را به پای او

چیزی# به جز دروغ# نصیبم# نشد ولی

من واگذار# می کنمش# با خدای# او

امیر نقدی لنگرودی